حکایت فلسفی: گاری روزگار و سگ رواقی
- سامان نقاش
- 3 min read

تمثیل سگ و گاری مهمترین و معروفترین حکایت در فلسفه رواقی است. این تمثیل فلسفی اگرچه متن مکتوب منشا آن از دست رفته است و مشخص نیست که اولین بار زنون (Zeno of Citium)، بنیانگذار مکتب رواقی، آن را طرح کرده است یا شاگردش کرایسیپوس (Chrysippus of Soli).
روزی سگی طبق معمول توسط صاحبش به گاریشان بسته شده بود تا صاحبش برگردد. گاری پر از سنگ بود و سنگین. ناگهان گاری به علت سنگینی به راه میافتد.
سگ آشفته از این اتفاق کمی پس از به راه افتادن گاری توسط طنابی که قلادهاش را به گاری متصل کرده بود کشیده میشود. سگ داستان ما، در ابتدا تلاش می کند گاری را نگه دارد، با تمام تواناش در مقابل کشیده شدن تقلا میکند، اما نه تنها او که اگر گلهای از سگها هم بودند قادر به متوقف کردن گاری نبودند.
سگ خسته از تقلا کردن، به زمین میخورد و گاری او را روی زمین میکشد و با خود به زور میبرد.
در یک آن، سگ خود را از زمین جمع میکند و خرامان خرامان خود به دنبال گاری به راه میافتد انگار نه انگار که این گاری است که سبب حرکت او به این سمت است.
سگ داستان ما حالا شادمان از گردش خود دیگر احساس بدبختی و جبر نمی کند و اگرچه محدود، از همان مقدار آزادی اندکی هم که طول طناب به او میدهد استفاده میکند و گاهی به این سمت جاده میرود و گاهی به آن سمت سرک میکشد.
چه چیزی سگ را از فلاکت روی زمین کشیده شدن به صلابت خرامان گام برداشتن رساند؟
آیا راهی هست تا سگ از بند گاری رها شود؟
آیا تواناش را دارد که گاری را متوقف کند؟
در این شرایط بهترین کار چیست؟
با تقلایی بی وقفه و بی اثر کام زندگی را تلخ کنیم و فرصت های خود را بسوزانیم؟
یا تسلیم مسیر زندگی شویم و اجازه بدهیم که ما را منفعلانه روی زمین سخت و پر خار بکشد و کوفته کند؟
این تمثیل، خلاصهای از تمام اخلاق رواقی است: تشخیص مرز میان اختیار و تقدیر.
گاری نماد تمام چیزهایی است که از کنترل ما خارج هستند: از اینکه با چه نامی، با چه پدر و مادری و در چه مکان و زمانی متولد شدیم در نظر بگیریم تا اینکه در همین لحظه دیگران چه رفتاری میکنند و در جهان چه اتفاقاتی میافتد.
مسیر حرکت گاری هم همان مسیر زندگی است. گاهی سنگلاخ میشود و پر دستانداز و گاهی از گلزار و میان چمنها حرکت میکند. چه بخواهیم چه نخواهیم کیفیت مسیر از قدرت ما خارج است.
در مواجهه با گاری روزگار تنها سه انتخاب داریم:
-
بخواهیم آنچه خارج از کنترل ماست را تغییر دهیم و با خستگی به زمین بخوریم.
-
آنچه در حوزه کنترل ماست را هم رها کنیم و روی زمین کشیده شویم.
-
طبق اخلاق رواقی آنچه خارج از کنترل ماست را رها کنیم و با تمرکز بر آنچه در دایره کنترل ماست، بهترین خودمان شویم.
وقتی سگی به گاریای بسته شده باشد، اگر بخواهد همراه شود، بهنرمی کشیده میشود و خواستِ خودش با اجبار هماهنگ میشود. اما اگر نخواهد، باز هم ناچار دنبال گاری کشیده خواهد شد. انسان هم همینطور است: چه بخواهد، چه نخواهد، سرنوشت او را به دنبال خود میبرد.
کرایسیپوس (Chrysippus of Soli)
- Tags:
- فلسفه